Sunday, July 27, 2008

عاشقانه - 14

14

عــاشقــانه

*****

با نگاه زلالت اي بانوي آفتاب

حس خويش گستردي

- بي كه به تمامي بدانم اش

غنچه ها شكوفا كردي

- بي كه به تمامي بدانم اش

تنها

تنها

به نوشيدن لب هايت

تكلم گمشده ام را باز يافتم من

ناب بوده اي براي من

چون گوهري كه سالها

از جستجوي راه هاي بي انتها

در پي اش بودم

مرا صدايي نبود

تا تو در آمدي

و اندرون خونم به گردش اوفتاد

از عمق قصه هايي كه ورق ورق

غوطه مي خوردند در آب

تو

چون پري دريايي آرام و بلند

سر برون كردي و

قرارم بردي

آن دم كه از دل نيستي

چشمان وسيع ات پديدار گشت

و در ميان شر شر باران

دستت به بازوان من آغشته شد

تنها

تنها ترنم يك سروده بود كه قلبم را گداخت

حضورت بشارتي ست

مرا بخوان

مجید گل محمدی

85.09.29

No comments: