Thursday, January 13, 2011

عاشقانه - 468


468
عاشقانه
***

دستی افشان به خیال ابر

پاک کن این خط خطی بی رنج را

که نه این گونه منم

که اگر بنویسم

باران ام

و به اندازه ی یک تنهایی طولانی

خیس

از سفر های مدام ام

به نگاه

و تماشا ، مرز ندارد که چنین در سفرم

خواب نیستم که به خوابم بینی

آسمان ام

با همین فرصت پرواز که از پنجره بی تاب ترم

در گذاری تک درختی گفت

زندگی را زخم هایی هست

آری هست

که اگر بنویسم

آذرخش ام

خونم

و خوره ، زمزمه ای نیست مجازی

که اگر بنشینم

استخوان می ترکد

عشق ، پایاب همین "هم" بودن هاست

و رسیدن

مرز ندارد

که اگر فکر کنی می بینی

مرز ها همه از فاصله می گویند

من

گریزانم

که اگر بنویسم

دورم


89.10.23


No comments: