Thursday, January 27, 2011

عاشقانه - 471


471
عاشقانه
***

امروز

تا دوباره ی آنکه تپنده تر روزی

بیابم ات در آغوشم

تمرین باورت می کنم

که کم نیاورم

در پیش ات

هزار حرف برای نگفتن دارم

تو یک کلام اش را

بخوان از چشمانم

تو قلب پاره پاره ی وطنی

اگر چه در حصار می خوانی

نخوانده هم به یمن آزادی

راه پیداست

هزار گام برای رفتن دارم

تو یک قدم بیا با من

امشب

کنار واقعه تا صبح می مانم

دری گشوده وحنجره در فریاد

چشمانی آکنده

همه در راستای یک واژه

می ایستند

تو

نیامده از راه

کنار هر شمعی که می سوزد

برای آه تنها ها

نشانه ای بگذار و آزادش کن

منم که با هزار آه نا کشیده و یک دنیا

نگاه

در تماشا می مانم

تو یک نگاه و آه را عاشقانه تعبیرش کن


1389.11.07


Wednesday, January 26, 2011

عاشقانه - 470


470
عاشقانه
***

آتش زدند مان

نه گناه را

که در وعده گاه مان

گلستانی بر پا ست

من با صدای بلند تو را می خوانم

تو زمزمه می کنی

من از آتش درونم می خوانم

تو از چشمانت

من رقص می شوم ، می تابم

تو شانه می شوی

می بالی

آی

نسبت ات با من

تا کجای این جهان تعریف دارد

شعر های من

در کجای عشق

ایستاده

ما چرا می سوزیم

تا کجا

می سازیم

از کدام بطن ام پر ضرب

بر می جهی

در کدامین رگ

پیوسته

ای کاش بر تابم این نگاه پر مفهوم را

ای کاش

در درون من

و در میان نغمه ها

بر بالی


1389.11.06


Monday, January 17, 2011

عاشقانه - 469


469
عاشقانه
***

مرا به روشنایی ات

اشاره کن

که انزوای این تن ام

کشیده در درون بند

بند بند می کشد مرا سیاه چال هر نگاه تو

چنانکه شب

به بسترم نشسته تا نگاه صبح

و باز هم نمی رسد

مگر به آه

گاه در سکوت من

مرا کنار خاطرت به سادگی صدا بزن

که از هجوم بی صدای این گریز های بی نشان

خسته ام و حرف هم نمی زنم

مرا کنار جستجو

به یک دریچه وصل کن

دلم غریب وار گرفته است

و فکر می کنم

تا هنوز های این گذر نشسته ام

و تو

در ابتدای آمدن

آمدن

نه اشتباه می کنم

که در سکوت من

به گفتگو نشسته ای


89.10.27


Thursday, January 13, 2011

عاشقانه - 468


468
عاشقانه
***

دستی افشان به خیال ابر

پاک کن این خط خطی بی رنج را

که نه این گونه منم

که اگر بنویسم

باران ام

و به اندازه ی یک تنهایی طولانی

خیس

از سفر های مدام ام

به نگاه

و تماشا ، مرز ندارد که چنین در سفرم

خواب نیستم که به خوابم بینی

آسمان ام

با همین فرصت پرواز که از پنجره بی تاب ترم

در گذاری تک درختی گفت

زندگی را زخم هایی هست

آری هست

که اگر بنویسم

آذرخش ام

خونم

و خوره ، زمزمه ای نیست مجازی

که اگر بنشینم

استخوان می ترکد

عشق ، پایاب همین "هم" بودن هاست

و رسیدن

مرز ندارد

که اگر فکر کنی می بینی

مرز ها همه از فاصله می گویند

من

گریزانم

که اگر بنویسم

دورم


89.10.23


Friday, January 7, 2011

عاشقانه - 467


467
عاشقانه
***

آب ، آب را می نوشد

سنگ ، سنگ را می شکند

و دلم گواهی می دهد

که آئینه شسته می شود

از نگاه تو

سنگ ، آب را می شکند

آب ، سنگ را می شوید

یقین را که هیچ راهی

به پیمودن اش

نمی ارزد

مگر که ابتدای گقت و شنود بنشینی

و جستجو کنی

واژه های ناخوانده را

از درون چشمانم

سنگ ، آب را به تلاطم وا میدارد

آب ، سنگ را می بخشد

موج های نگاه ات

حریم تنهایی را می شکافند

و دلم گواهی می دهد

که تو ، مرا می شنوی

که آب ، آب را می شنود

و سنگ ،

سنگ را نمی بیند وفراموش می کند


89.10.16


Wednesday, January 5, 2011

عاشقانه - 466


466
عاشقانه
***

کدام واژه به اندازه ی تو

مکث می کند در توأمان عشق

و پیوند می زند

دست را با اشاره ای به نشانی دور

کدام خیال

به درد من دچار می شود

که من دچار خیال تو ام

و هراسناک می دود به سمتی که

نه ازدحامی هست

نه تن هایی که

سایش دارند با شعر های من

که تن فروشم و حراج کرده ام

تنهایی را

به وسعت آهی ز بُعد ناپدید حنجره ام

کجای آسمان تو نشسته ام

و چشم های تو را

سیراب می کنم

کجای نی نی شب زنده داری ات

به پشت پنجره

و ماه

خیره می کند مرا که فکر می کنم

زمان آن رسیده که دستی به روی شب کشم

تا این همه ستاره ی خیس را

تشییع شان کنم

از روی گونه ات

امشب ترانه ای که به من یاد داده اند

دارد مسیر حوصله را

ممنوع می رود

من با کدام وزن

تا کدامین اوج

در اشتیاق تو پرواز کرده ام

حالا زمان درد من رسیده است

درد عزیز من

که هراسناک می دوم

تا این همه ستاره ی خیس را

یک جا درون چشم های خویش

پنهان کنم

باید مسیر واژه ها را عوض کنم

امشب

وسعم نمی رسد که آه می کشم

تنها

تو را

نگاه می کنم


89.10.15


Saturday, January 1, 2011

عاشقانه - 465


465
عاشقانه
***

کسی که تو را به نام می خواند

در هنوز فصل های رابطه

منم که برای دانستن نامم

باید از ابتدای راه

بپرسی

در کجای آن نگاه اولین

ایستاده ام

شاید صدا نبود که از پنجره می گریخت

اما نفس به سمتی اشاره کرد

که دست هایی در کار بود

با حسی تازه

که نیازی به حد و حدود واژه ای

هیچ نداشت

کسی که نام تو را اکنون

بی هیچ نشانه ای می خواند

سواد ندارد که از کدام راه آمده یا

در کجای این آبادی ست

قدری که با حضور قلب قدم می زنی کنار من

یا حس بودن تو را به حالت تلقین

کنار واقعه تجربه می کنم

انگار شانه ام بوی تو می گیرد

سنگینی ات ، هم وزن زندگی ست

در چرخ فصل های رابطه هربار

حسی که تازه شناختم تورا

تکرار می شود

آحر نگفتی از کدام مسیر آمدی

که هیچ رد پای تازه ای در مسیر صبح نمانده بود

تنها دچار لحظه ای شدم که تو یک آن رسیده ای

نامت برای من که به هر بار خواندن ات

حسی که تازه یاد گرفته ام تا بخوانم ات

مبارک است

با هیچ حس واژه یا صدا


89.10.11