Saturday, January 16, 2010

عاشقانه - 378

378
***
بيا براي صلح در ميان قلب هاي مان آرزو كنيم
بيا براي زندگي
كه ريشه كرده در ميان مان
آرزو كنيم
بيا براي گردش زمين
به زير گام هاي مان دعا كنيم
بيا براي چشم هاي تو
كه عاشقانه هاي روشني ست
جشنواره اي به پا كنيم
بيا كه نقش ِسرخ ِ فرش را ز تار و پود عشق
به دارهاي عاشقي گره زنيم
بيا براي خواب روي شانه هاي هم
براي لحظه هاي صبر
ديدن ستاره هاي شب
درد و دل كنار هم
دريچه اي سوا كنيم
بيا براي رقص پا به پاي هم
به روي صحنه هاي زندگي
ذهن را رها كنيم
بيا به رسم آشتي كنان و مهر
ز سردي زمانه و خيال هاي ناگوار
دست هاي اعتماد را به هم دهيم
بيا براي تازيانه ها
كه گاه مي زنندمان ز چپ
گاه مي زنندمان ز راست
گاه مي كشندمان به خاك
درد را به سهم خود دوا كنيم
بيا براي روز هاي نآمده
براي رنج هاي سر زده
براي شادماني دلت
براي عشق در كنار هم
براي هم
روز و شب دعا كنيم
88.10.26

Friday, January 15, 2010

عاشقانه - 377


377
***
بر موج گيسوان تو شناور مي شوم
چنگ مي زنم
دزديده در قعر لحظه هاي ديدن ات
غرق مي شوم
ديگر نفس نمي كشم
جز در هواي بوسه ات ،
شايد هزار سايه طعنه مي زنند !
اما به نام تو
اندوه سُست مي شود
آه ، سنگ مي شود
بر خشم سايه ها كوبيده مي شود
بُن بست ، راه مي شود
مهر مي شود
آفتاب آرزوي من از پشت ابرهاي بي خبر
با چشم هاي تو تابيده مي شود
راه باز مي شود
تو ، خنده مي شوي
راه باز مي شود ،
من ، زنده مي شوم
از ريشه هاي شعر گونه ات
من رقص مي شوم
تاب مي خورم
با تو دوباره سبز مي شوم ،
"بودا" منم در عشق ِ بودن ات
با تو يگانه مي شوم
تنها كنار تو
در تو دچارمي شوم
نامت هميشه مي شود
شب ازهميشه ات
مهتاب مي شود
88.10.25

Wednesday, January 13, 2010

عاشقانه - 376

376
***
وقتي تو از فراز تپه اي كه در كمين صبح خوابيده است
پر مي كشي و بالا مي روي
در دهستان تنم كه نه آبي مي جوشيد
نه درختي سر سبز مي روييد
كِشت با همه خوابآلودگي و رخوت خود
از شياريدن نورت
جان مي گيرد
و همين جا كه نفس هاي تو بر سينه ي من مي پيچد
ز آرامش تو
طبل ها همه از قلب من آويزان
فكر عصيان ِغريب اند
ز كوبيدن مشتي
كه صدا مي كند از عشق ،
در همين لحظه ي موعود به هم مي پيونديم
آسياي نان ، نقش ِ خود را با آب مي سازد
عشق بُن ها ي من و تو مي رويند
خس و خاشاك ِ پليدي را
مي سپارند به باد
و آنچه مي مانــَــد
دشت ِسر سبز و خروشانْ رودي ست
كه دهستان را
رنگ و بوي عشق بخشيده

88.10.23

Sunday, January 10, 2010

عاشقانه - 375

375
***
يادت نشسته در كنار من
نامم نبود و عمر واژه ها كوتاه مانده بود
عشق بوي يادگاري گرفته بود
شعر از شعور مي گريخت و چاره اي نبود
شب با شكوه بود و تنهايي با درك اين مخاطرات
با قاب عكس تو
در رقص بود
بعد از چهارده وعده گاه شب
عاشق شدم دوباره به خواندن نامت به روي لب
عاشق شدم دوباره با شنيدن نامم از لبان تو ،
انگار از اعتماد لحظه هاي تو
سال هاست جان گرفته ام
با اين كه آستانه ي تحمل ام
هِـي با محك
در پيش چشم هاي تو بي تاب مي شود ،
آنقدر دوست دارم ات كه آب مي شوم
آنقدر مي پرستم ات كه صبر مي كنم
تنها دليل بودنم !
با درك اين مخاطرات
در بي نهايت ات تكرار مي كنم :
دوست دارم ات
مي پرستم ات

88.10.20

Friday, January 1, 2010

عاشقانه - 374

374
***
روزي كه غمگين ترين ترانه هايت را
با چشماني بسته
مي نويسي و دستانت تو را همراه نيستند
كنار درد و دلت آرام نشسته ام
اگر چه به چشم نمي آيم
اگرچه غمگين است روز
و شب
مراسم دلتنگي در راه
وخوني اگر چكيد
از آزادگي عشقي ست كه هيچ گاه
باورش نمي شود تا خورشيد مي آيد و ماه مي تابد
در سينه ام بيداري ،
حتي اگر غمگين ترين روز
دلتنگ ترين شب
و يا واپسين زمان ها باشد ،
پس در نبود واژه اي براي ترانه هم
مي شود به احترام عشق
سكوت كرد كه آب از آب هم اگر تكاني خورد
كسي گـِله نكند
چرا اين ترانه غمگين است .

88.10.11