Wednesday, July 29, 2009

عاشقانه - 243

243
عاشقانه
***
چشمان تقدیر
شبیه خواب های هزار ساله
از وحشت خوشبختی
شهر را می سوزاند
و پشت دیوارهای بلندی ایستاده و
عشقم را نظاره می کند
غبطه می خورد بر امروز ،
تا فردا روز
من با عشق
چون آب با زیبایی
چون بوسه و باران
بازگشت را به انتظار می نشینم
چون کودکی امیدوار
چشمان صبورم را باز نگاه می دارم،
ظلمت حریف من نمی شود و دیروز های پیر را
به اندوه شان بخشیده ام
دیوار ها گر چه بلند اما
قدم به به پاس عشق
تا آسمان ها کشیده است و پایم در دریا ،
ظلمت حریف من نمی شود
خاموشی نیز
من با عشق
بوسه و باران
به انتظار می نشینم و پنجره
چشمان کودکم را همیشه وسعت خواهد داد
می دانم

88.05.07

No comments: