210
عاشقانه
*****
بر گام هاي بلند صبحدم
زني به آغوش من گريخت
شبيه چشمان باران
با پوستيني بياباني
و شرمي مقدس از انكار
لميده بر لبان ، مسدود
شايد كنايه اي مي زد
بر پلك هايم مغلوب
چيزي ميان حادثه گم مي شود
دركي ز عمق واقعه
شايد حضور بي بديل ِ خاطره ات
خاموش
آرام
تنديس يك نگاه بغض آلود
با من قصيده اي به وزن خدايان عشق
مي آميخت
88/02/29
No comments:
Post a Comment