207
عاشقانه
*****
با هرچه زبان در كام
راه بر هر لرزشي از روي هوس
خواندن و خنياگري ام بسته شده
تو چرا گوش به اين عادت ِ بيكس مانده ندادي
و نخواندي هيچ
تو چرا وسوسه هايت نه شبيه دستانم
كه به تقليد
نگاهم را دزديد
تو چرا عين پريزاده ي غمگين
نبض ِ هر واژه ي مسدود
در طپش هاي لبم را
نچشيدي و نرقصاندي
نرقصيدي
من چرا شك بُردم به غرورم
كه به اصرار غريبانه ي نامت
خاطرم لرزيد
كاش با تو نمي گفتم
نغزها و فـُــكاهي هاي دلم را
كاش با تو به جز عشق سخن مي گفتم
كه ز حسرت
به سراغ تو نيايم در خواب
كاش با تو نمي گفتم : عشق
مفهوم عجيبي دارد
كه به خود شك كنم و راه
به هر لرزش موزون
بر بندم
No comments:
Post a Comment