Monday, April 5, 2010

388

سخت مي گيرند بر آيينه هاي سخت گريان و سنگ مي بارند
بر ديوارهاي "فیس بوک" طلاق مي گيرند و مي گريند ، عاشق
هر لحظه با خورشيدي كم رنگ تر ، كم رو تر
و پاسخگو نيستند عشق را در چرايي
با ديوار كوب ها و چهره هايي از فرط بي نوري
ظاهراً خندان
چشمه هاي رو در رو از نگاه
مسدود مي مانند و صدا ها يخ سارند
پيك هاي بي احساس
نامه هاي هم خط را ، بي نبض
مي رسانند بر هيچ كس
آري هيچ كس ،
باتلاقي از نگاه ، تو در تو
مار پيچ وار مي كشانند انديشه ها را در خويشتن
مغروق و هر لحظه مدفون تر
و آن هنگام ثابت نيستند اين دست هاي خالي از حس
كه تنديس كلام ات را به يكباره
فرود آورده اند با انگشت بر سينه،
جمله ها بي اشك ، مشكوك
با پوز خندي شاعرانه فصل سبزي از سرودن را
بر رخ هم مي كشانند از لاف و لفافه
شعر هاي عاشقانه در گروگان ِ حريق
از تصور تا برداشت
مي ميرند
آرام ، آرام
و نگاه من به مسيري چرخيده
كه در آنجا كودكي مي لولد در تباهي
از پدر مانده ، مادر رانده
در پس انبار هايي از هجايي فحاش ،
نرخ ِ بازي هاي كودكانه آنقَدَر بالا ست
كه نه جنس ات معلوم است ، نه سن
نه كه مي خواهي معلوم باشد ...
پشت خاموشي ِ سُنت
حرف هاي مدرن
از پُست تا پَست
و "حجاب چهره ي جان"
در غباري ساكن
بوي عرياني دارد ،
قهوه اي تند و به لب سيگار
زن و مردي فيلسوف
عاشق سكس در روز هاي اول ازدواج
زندگي را كشتند با خيانت
در كنار روسپي هاي ذهن من
و كسي پاسخگو نيست
هيچ كس را . . .

No comments: