395
***
گزمه گانِ ابرو
بوسه ها را منع كردند
بر پيشاني تو ،
بازتابي مخدوش
طرح هايي سوزان با خطوطي مبهم
كه به سختي مي خوانم ، مي سوزم
نه ،
اين خط ِ تو نيست ، مهربانو !
شب با تو
دو ستاره كافي ست براي ام
كه شفايم دهي از دلتنگي ،
خواهش
شدم اما پنهانم
پشت يك مشت نگاه
نه بَساوا و نه بينا ،
خواهش
شدم از سايه ي اين راه ِ تَهي
و خياباني خاموش
كه قرار است
گــَــز كنم هم پاي ات
چه نزديك و چه دور ،
روشني هاي جهان
با بلندي هاش
همه در پستان هاي ات ،
خواهش
شدم از دست كه ساييدم
به خيال كوه ،
چه نفس گير و چه تاريك ،
با صدايي كه مردّد بي لب
مي چشَم هر شب
- ممنوع ! -
خواهش
شدم از آني در لحظه
به كنارت
چه به بي نامي
چه سكوت . . .
89.02.05