Saturday, March 20, 2010

عاشقانه - 384

384

***

از پشت این دریچه

کجا را نشانه می روی

صبر کن با من !

که من به چشم سیاهت خیره مانده ام

صبر کن با من !

با من که در زمین خدا

از نگاه تو

ستاره های آسمان را گم کردم

از پشت این دریچه های دیر ، با خبر های دور

بیرون بیا و در مسیر بهار

با من قدم بزن

با من که در زمین خدا

دست در دست تو

بهار را گم کردم

بگو خیال ِ ماه و هوای آفتابی

با تو نزدیک است ،

که تاب و توان سینه ی من پر از دلتنگی ست ،

بیا و از هجوم عشق غافلگیرم کن

بیا کنار رود با من بنشین

که در زمین خدا با تن ات

به جاری رود هم شک کردم ،

کنار من تو همچون ابری

می باری اما نمی دانی کجا و کِی

ستاره ای

که نه روز را می شناسی

نه شب را

بهاری ، تو کنار من اما

انگار نه انگار

زمانی هم هست ، فصلی هم . . .

که در زمین خدا

با دلت

مکان و زمان را هم گم کردم

بگو که باورت کردم

بگو که از چشم هایت شراب ِ عشق می ریزد

که در زمین خدا

کنارچشمانت

مستی را گم کردم

بگوکجای من می ایستی؟

بگو که هستی تو ؟

که عشق های آسمانی داری

و در زمین خدا

فرشته ای و دل

به آدم بستی . . .

اول سال 89

No comments: