415
عاشقانه
***
حرف دلم را با كه بگويم
كه از كجاي اين نا كجا آباد ِ پيزوري ، نفهميدم
سرك كشيدي و با چشم هاي خورشيدي
دليل تراشيدي شبانه ها : بيا كنار هم
كه بسوزيم در آغوش يكديگر
دستي كه عادت اش نا شناخته مي مانست
شد شاعر
چشمي كه با قريحه ي آشتي مي رقصيد
شد نقاش
***
حرف دلم را با كه بگويم
كه از كجاي اين نا كجا آباد ِ پيزوري ، نفهميدم
سرك كشيدي و با چشم هاي خورشيدي
دليل تراشيدي شبانه ها : بيا كنار هم
كه بسوزيم در آغوش يكديگر
دستي كه عادت اش نا شناخته مي مانست
شد شاعر
چشمي كه با قريحه ي آشتي مي رقصيد
شد نقاش
89.03.23
No comments:
Post a Comment