Thursday, February 18, 2010

عاشقانه - 382

382
***
تو و من
مثل زمين و ريشه
مثل باران و بهار
مثل فروردين با عشق
به هم نزديك ايم ،
تو و من
مثل يك ساده گي از برق دو چشم
حرف زديم
مثل خاموشي ِ يك بغض
شبيه دو قدم راه كه با عشق توان اش پيمود
مثل يك شب كه فقط با دو ستاره روشن بود
حرف زديم ،
من شبيه رود
تو شبيه آب
من به بي تابي نزديك
تو شبيه مهتاب ،
راست مي گفتي :
چه عجيب است كه ما
بي كه از پيش قراري باشد
مثل پرواز بلند و ققنوس
در كنار خورشيد
به هم پيوستيم . . .

88.11.29

Wednesday, February 17, 2010

عاشقانه - 381


381
***
در ميان ما ، عشق
بعد از روزگار كودكي
رنگ ديگر يافته
آن روز ها در كتاب قصه ها مان
نقش ِ هم را مي ستوديم
قهرمان مشترك
در ذهن ِ هم بوديم ،
امروز
در همه ديدارها مان
لحظه لحظه
في البداهه
نقش مي سازيم از خويشتن
واقعيت را از درون خويش
در كنار هم مي نشانيم
در حقيقت ، نان به جاي واژه ها
قهرماني مشترك در دست ماست
اينچنين است عشق در ميان ما
آري اينچنين
رنگ ديگرگون
رنگ امروز ِ ما

88.11.28

Thursday, February 11, 2010

عاشقانه - 380

380
***
در موج چشم هاي تو
بند بندِ عاشقانه ها
نقش ِ بر آب مي شوند
چشم هاي تو چون نقشه هاي راه
راست گفته اند و در تمامي جهات
پيچ داده اند مرا ،
شب مي شوم
آرام و سر به زير
چشم هاي تو
برق مي زنند هر لحظه بي قرار ،
امروز را
وحشي تر از احساس پستان هاي دست خورده
سر كش تر از فرداي جا خوش كرده در بُهت ِ بكارت
پرواز داده ،
تو به جاي كوه ها و دره ها
از باورم بالا و پايين مي شوي
من ، خاموش تر
آهسته تر
هر لحظه نزديك تر
دل تنگ تر مي شوم ،
از قراري نا به هنگام
جاي يك بيتوته ي آرام تغيير كرده
از كنار رود تا حادثه
راه اما
رو به آغوشت
مه گرفته
بي گدار ِ رؤيت مهتاب ، مسدود
چشم هاي تو
بي قرار ِلحظه اي برّاق از پشتِ مه ،
دست هايم رو به رو
وحشي تر از احساس آميزش در پي ات
پشت و رو ي عاشقي در خونِ مه
پنهان شده
وآنچه مي جنبد
لباني تر شده ست از بغض
بي فرياد . . .
88.11.22

Monday, February 8, 2010

عاشقانه - 379

379
***
هر پنجره گشوده مي شود
رو به رؤيايي خاموش در پرواز
يادي در قفس
در سينه اي كه تپيدن اش
تنها زبان آشنا ست در ازدحامي بي واژه ،
چشمان تو دريچه اي ست اما
هر لحظه در سرايش يك شاخه گل ، غزل
با برق ِ آرزوي دست يافتني ،
دستي بر آتش ِ شعر هاي من كشيده اي
هر چند شب
سوزنده مي كشد نقاب
از روي بي قراري و رنج هاي آبديده ام ،
هر قصه اي كه از دلِ گام هاي تو شنيده شد
بالاي پله هاي انتظار و رسيدن
در پيش چشم هاي تو و من
دور از فريب و فاصله
آيينه شد
صيقل به اعتماد خورد
با برق ِ هر نگاه
داستان ساده گي
آغاز شد
88.11.19