Tuesday, February 24, 2009

عاشقانه - 187

187
عـاشـقــانـه
*****
كجاي قامت من
به كبودي ابرهاي باران زا ست
جز چشمانم
كه چتر بر سر مي گيري
وقتي نگاه مي كني مرا

هنوز در التهاب پوششي رنگارنگي ، تو
من برهنه و خاموش
و هيچ دليلي وجود ندارد براي هر چه مي بيني
زبان به سخن بازكنم
و به آنچه چشم مي پوشي
سلانه سلانه
سري تكان دهم مربوط يا نا مربوط
كه مي فهمم يا نه


آمد نيآمد ِ اين روزشمار و دلتنگي ها
همآغوش من اند
وتنها عايدي ي كه دارند
هراس ِ ثانيه هايي ست كه مي گذرند
به رسوايي


كاغذ هاي سپيد و مشق هاي نا نوشته ي من
ترجمان خوابي صدساله اند
كه تو در آن هميشه حادث بودي
و وقتي خوب تو را به ياد مي آورم
شبيه آرزوي مني
كه هستي اما
. . .

كجاي قامت من
شبيه غرش طوفان ها ست
جز گوش هايم
كه باور نمي كني
فراز هاي فرياد زنداني ِ سلول ِ انفرادي قلبم را
در آستانه ي تجربه ای
كه لام تا كام
گفته اند ؛

مگو و مپرس

هنوز دلبسته به گوشواره ها ، لنگالنگ
وصداي برگ هاي روز شمار و دلتنگي
كه از ياد رفته اند
از ياد مي رويم
با چهره هاي در هم ريخته و مسطح
از كوبيسم ِ دقايق
كه واقعيت دارند


شب را دوست دارم
به خاطر وسعت آغوشم
به خاطر آرزو هاي بزرگم
و به خاطر آنكه شبيه چيزي نيستم جز خودم
در آستانه ي روزي كه خواهد آمد
با خاطري كه هميشه در آن
رخ داده اي


مجيد گل محمدي
1387.12.06

No comments: